زده دل. بی میل پس از متمایل بودن: منم که دل زده از چیدن گل بوسم لب گزیده تراود ز باغ افسوسم. طالب آملی (از آنندراج). - دل زده شدن از چیزی، بی میل گشتن بدان. سر خوردن از آن: پیش از این بود نگاه تو به یکدل محتاج این زمان دل زده زین جنس فراوان شده ای. صائب (ازآنندراج)
زده دل. بی میل پس از متمایل بودن: منم که دل زده از چیدن گل بوسم لب گزیده تراود ز باغ افسوسم. طالب آملی (از آنندراج). - دل زده شدن از چیزی، بی میل گشتن بدان. سر خوردن از آن: پیش از این بود نگاه تو به یکدل محتاج این زمان دل زده زین جنس فراوان شده ای. صائب (ازآنندراج)
زنده دل. بانشاط. نشیط. سرزنده. شادمان. باروح. مقابل دل مرده، کنایه از بیداردل و دانادل، زیرا که علم را به حیات و جهل را به موت تشبیه داده اند، و شب زنده دار را شب بیدار گویند پس به هر دو معنی مجاز است از قبیل ذکر الملزوم و اراده اللازم. مقابل دل مرده. (آنندراج). بیدار و هوشیار. (ناظم الاطباء). دل آگاه: کو محرم غم کشتۀ دل زنده بدردی کین راز به دل مردۀ خرم نفروشم. خاقانی. او طرب می کرد و لب دل زنده بود خنده میزد وآن چه جای خنده بود. عطار. مژگان تو تا تیغ جهانگیر برآورد بس کشتۀ دل زنده که بر یکدگر افتاد. حافظ. از خشن پوشی چه پروا عارف دل زنده را پشت آئینه چو شد روشن گهر زرگو مباش. (از آنندراج)
زنده دل. بانشاط. نشیط. سرزنده. شادمان. باروح. مقابل دل مرده، کنایه از بیداردل و دانادل، زیرا که علم را به حیات و جهل را به موت تشبیه داده اند، و شب زنده دار را شب بیدار گویند پس به هر دو معنی مجاز است از قبیل ذکر الملزوم و اراده اللازم. مقابل دل مرده. (آنندراج). بیدار و هوشیار. (ناظم الاطباء). دل آگاه: کو محرم غم کشتۀ دل زنده بدردی کین راز به دل مردۀ خرم نفروشم. خاقانی. او طرب می کرد و لب دل زنده بود خنده میزد وآن چه جای خنده بود. عطار. مژگان تو تا تیغ جهانگیر برآورد بس کشتۀ دل زنده که بر یکدگر افتاد. حافظ. از خشن پوشی چه پروا عارف دل زنده را پشت آئینه چو شد روشن گهر زرگو مباش. (از آنندراج)
بی دم. (ناظم الاطباء). دم بریده. (آنندراج). که دم او قطع شده باشد. کل. کله. (در تداول مردم قزوین) : در کار مار دم زده انگشت مارگیر هرگز نبوده است ز من دل گزیده تر. صائب (از آنندراج)
بی دم. (ناظم الاطباء). دم بریده. (آنندراج). که دم او قطع شده باشد. کُل. کُله. (در تداول مردم قزوین) : در کار مار دم زده انگشت مارگیر هرگز نبوده است ز من دل گزیده تر. صائب (از آنندراج)
لب زده. که لب بدان زده باشند. که نفس بدان دمیده باشد: دم زدۀ سگ، که لب بر آن زده باشد. با دهان آلوده کرده باشد. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به دم زدن شود
لب زده. که لب بدان زده باشند. که نفس بدان دمیده باشد: دم زدۀ سگ، که لب بر آن زده باشد. با دهان آلوده کرده باشد. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به دم زدن شود
سیر کردن چیزی چنانکه میل بدان چیز نماند بلکه از آن تنفر بهم برسد. (آنندراج). بی میل شدن وبی رغبت گشتن پس از میل و رغبتی که بود: دل عدو برداز خوردن سنان در رزم چنین هزار زند دل اگر سنان اینست. میرخسرو (از آنندراج). لب تشنۀ تیغیم بگو قاتل ما را کو آب که شیرینی جان زد دل ما را. دانش (از آنندراج). بی لب لعل تو می خوردیم دل را زد شراب محتسب بنشین که ما را باده خود کرد احتساب. حسن بیگ رفیع (از آنندراج). کم نشد تأثیر میل آن دهانم اندکی گرچه دل را شهد و شکر اندک اندک می زند. تأثیر (از آنندراج). ، به تپش درآمدن. تپیدن بسبب اشعار به مطلبی یا ملهم شدن به چیزی: گفتند سیّاحی بر در است میگوید حدیثی مهم دارم، دلم بزد که از خوارزم آمده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 326). رجوع به دل زدن ذیل زدن، و به دلزدگی و دلزده در ردیفهای خود شود
سیر کردن چیزی چنانکه میل بدان چیز نماند بلکه از آن تنفر بهم برسد. (آنندراج). بی میل شدن وبی رغبت گشتن پس از میل و رغبتی که بود: دل عدو برداز خوردن سنان در رزم چنین هزار زند دل اگر سنان اینست. میرخسرو (از آنندراج). لب تشنۀ تیغیم بگو قاتل ما را کو آب که شیرینی جان زد دل ما را. دانش (از آنندراج). بی لب لعل تو می خوردیم دل را زد شراب محتسب بنشین که ما را باده خود کرد احتساب. حسن بیگ رفیع (از آنندراج). کم نشد تأثیر میل آن دهانم اندکی گرچه دل را شهد و شکر اندک اندک می زند. تأثیر (از آنندراج). ، به تپش درآمدن. تپیدن بسبب اشعار به مطلبی یا ملهم شدن به چیزی: گفتند سیّاحی بر در است میگوید حدیثی مهم دارم، دلم بزد که از خوارزم آمده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 326). رجوع به دل زدن ذیل زدن، و به دلزدگی و دلزده در ردیفهای خود شود
شخصی را گویند که چارضرب زده باشد و یعنی ریش و بروت و مژه و ابرو را در هم تراشیده باشد. (برهان) (آنندراج). و در اینصورت زدن به معنی دور کردن و بریدن خواهد بود. (آنندراج)
شخصی را گویند که چارضرب زده باشد و یعنی ریش و بروت و مژه و ابرو را در هم تراشیده باشد. (برهان) (آنندراج). و در اینصورت زدن به معنی دور کردن و بریدن خواهد بود. (آنندراج)